لعنت به حس تلخ خواسته نشدن، لعنت به لحظه ای که احساس میکنی مشتاقانه نمی خواهند وازت سوال می‌شود برنامه ات چیست؟! 

لعنت به تمام تئارف واحترام وادب هایی که به دل نمی‌نشیند وبوی مهر نمی دهد فقط برای اینکه بفهمانند انسان های خوب ودرست اینگونه اند. وتو مغز تو رد می کند تمام چیزهایی را که قلبت می پذیرد جدال مغز وقلب 


لعنت به حس تلخ خواسته نشدن، لعنت به لحظه ای که احساس میکنی مشتاقانه نمی خواهند وازت سوال می‌شود برنامه ات چیست؟! 

لعنت به تمام تئارف واحترام وادب هایی که به دل نمی‌نشیند وبوی مهر نمی دهد فقط برای اینکه بفهمانند انسان های خوب ودرست اینگونه اند. وتو مغز تو رد می کند تمام چیزهایی را که قلبت می پذیرد جدال مغز وقلب 


گاهی دلت برای حجم خوبی هایی که حتی تصورش هم غیرممکن بنظر می رسد ولی میشنوی که یک نفر بود وتمام آنها رادرخود داشت تنگ می‌شود گاهی دلتنگ نبودن کسی میشوی که حتی صدای اورا هم نشنیدی وتصوری از تن صدای او وطعم شنیدن کلامی ازاو را برای همیشه باید بچشی ومانند تمام حسرتها زندگی، حسرتش را بخوری حسرت چشیدن شیرینی که توتهای از درخت چیده شده ای که بافهیمه خورده بودین، حسرت چشیدن لبخندی که قوت قلب انسان برای ادامه مسیر سخت زندگی ست، حسرت کلاسهای درسی که درخواب توکا گفته بودین، شاید حسرت عیدی که ازدست او ازکتاب قرآن می‌گرفتین، یاحسرت شنیدن آیه شریفه :فالله خیر حافظاوهو الرحمن الرحیم

یا حسرت صحبت‌هایی که باسارا دختردایی داشتین که بطرز عجیبی من محتاج آنها هستم 

نمی‌دانم فقط سیرم از خوردن تمام حسرتهایی که روزی تصور خوردنش هم برایم غیر قابل باور بود. 

حال داشتن احمد مرهمیست برای تمام حسرتهایی من برای تمام درد هایی که حس میکنم در بدنم می‌پیچد ومادر احمد الحق کاتالیزگریست برای اجابت همه آنها 

پدر عزیزم، ندیدمت، نشنیدمت، اما گاهی تصویر تورا که روی دیوار خانه  میبینم با تمام وجود حضورت راحس میکنم، حس میکنم مرانگاهممیکنی ومانند فرزندانت دوست می داری و نگاه پرمهرت را از راه‌های دور برمن می اندازی وجهت می‌دهی به مسیر سبز زندگانی ام. 

برایم دعا کن من سخت محتاج دعای شما انسان شریف هستم. 

برای احمد برای من برای دردهای توکا برای دختر معصومه برای فهیمه برای مهدی ومجید برای عبدالهی دعا کنید خواهش میکنم.

برای آمرزش شما از خداوند طلب مغفرت وبخشش میکنم. دوستدار شما فائزه 


صدای خنده ها در شرکت مرا اذیت می کند

رفتن احمد و سمیرا، مرا ناراحت می کند

آینده ای که چه بر سرمان می آید مرا نگران می کند

گذشته ای که برنمی گردد و نمیدانم کدام کار من اشتباه بوده و حق الناسی به گردنم مانده مرا افسرده می کند کلا روزهای زندگیم خاکستری می گذره نه سیاه نه سفید.احمدودوست دارم ولی فوق العاده تو رابطمون سو ء تفاهم وجود دارد فکر می کنم از انباری بخاطر شلوغیش رد نمیشه تا دبه های سیربردارد د به مادرش بدهد و کمکش می کنم تا خوشحال بشه بلافاصله میگه چرا حرف منو شهید میکنی،ناراحتی رو توچشمای خوشگلش میبینم وقتی شله زردو دبه سیر و با سختی میبرم بذارم آشپزخونه. گاهی وقتها احساسه بدی از گیراییم بهم دست میده بابام همیشه میگفت کاری که دوبار گفته بشه برای انجامش برین توش اما تو خونه نا جز مادر همه تنبلن،مادر بیچارش باید به چند نفر بگه تایه کار انجام بشه .من بدجور گیر افتادم بین درست رفتار کردن وحرفای مادرم که بهم می گفت من نتونستم تورو آدم کنم ،تو بچه بزرگ شدی ، رفتار درست بلد نیستی میاد تو ذهنم.اما من همیشه همه تلاشمو در هر چیزی برای هر کاری انجام میدم و اگر اون کار درست انجام نشدو هدف تحقق پیدا نکرد میسپارم به خود طرف و وجدانش و خدا اما الان می فهمم نههههههههه منننننننننن باید تغییر کنم آره من .

جدا باید تغییر کنم احمدمی گفت باید الویت قرار بدی واسه همه کارات بعد اونارو انجام بدی حتی تو خونه ما جوری رفتار نکن همه بفمن فائزه هست ظرفارو بشوره توقع ایجاد نکن درست میگه مثل ایمن افزار که سهرابی می گفت قربان خانی برنداری اونا مجبور میشن بردارن ومن چقدر حرفهای مادرم و بقیه رو الان دارم درک می کنم که باید تغییر کنم از خدا می خوام مسیر تغییر درست رو برام هموار کنه چون خیلی تغییر دادن رفتاری که خو گرفتی به انجامش برای آدم سخته من خستم از ناهنجاریهای رفتاریم و نمیدونم از کی و چگونه شروع بشه تمام این اصلاحات در درونه من.طعم شیرین بیسکوئیت های موزی، جعبه مداد رنگی و دفتر نقاشی برای رفتن به جلسه های خانم بهنام فکرمو ، قلبمو آروم میکنه دوست دارم بازم چادرمادرمو بگیرمو تمام غم وغصه و دلخوری و نداشته هاموبریزم دورو برم اونجامثل همون دختر بچه توپول و چشم سیاهی که تو هر مجلسی توجه همه رو می گرفت و همه براش آرزوی خوشبختی می کردن همون دختر بچه توپول بچگیام شم برم روضه امام حسین وقتی مادرم چادرشو مینداخت تو صورتش تا گریه کنه،من غم عالم به دلم می نشست  و از گریه مادرم، من هم اشک از صورتم روانه میشد وبه مادرم می گفتم توروخدا گریه نکن اونم بیسکوئیتمو می داد و  با شیرینیش ، شوری اشکای صورتم از یادم می رفت و مشغول خوردنش میشدم.الان اون روضه ها-اون سیاهی ها -اون تصاویر و صداهایادآوری همه اون روزهای بچگی ،حال منو تغییر میده من واقعا عاشق روضه های امام حسینم ، کاش میشد هرروز رفت روضه کاش میشد هنوز من همون قدری می موندم پامو میکوبیدم زمین تاراه نرم و مادرم بغلم کنه  خدایا چه زود گذشت در آستانه سی سالگی خالی از هرگونه دارایی مالی و معنوی من همون دختری ام که می خواستم کل دنیارو بگردم و بچرخم و بخندم

همونی که همیشه دلم می خواست آسمونی شم آسمونو عین کف دستم بشناسم اسم همه ستاره ها رو بدونم منه الان با منه اون موقع چقدر فاصله داره چی بودیم چی شدیم و چی خواهیم شد دغدغه های الان من برای ادامه زندگی چقدر متفاوته با منه کودکی هام فقط  الان هست که بطرز معجزه آسایی وارد زندگیم شد و برام زندگی کردنو به ارمغان آورد دقیقا زمانی که پراز بلد نبودن زندگی ام

همیشه آرزوم این بود سیاهی چادرم ادامه  سیاهی که برای امام حسین می زنند باشه از گناه حفظم کنه اما الان یه خطدرمیون پراز گپه، ذهنم . فکر می کردم دختری نیستم که زبون کسی برنجونتم فکر می کردم خیلی خوبم دارای صفات عالیه  و کمالات هستم چون دنیا برام مهم نیست اما الان نهههههههه اعتراف می کنم ادعا بود من پر از ادعاهای پوچ شدم نون این زمونه ست یا اونم بهونست نمیدونم فقط میدونم اونقدری دلم برای فائزه قدیم تنگ که حد نداره.


دم دمای صب وقتی جفتمون چشمامون نیم بازه سرچ میکنی واین شعر و برام میخونی:

وقتی نوازش های چنگالی وخرچنگی 

گل می کنددردست های سربی وسنگی 

وقتی دراین دنیای بی روح و مدرنیزه 

چیزی نمی‌بینی به غیرازفقرفرهنگی 

وقتی نمیخواهندباشی بین آدم ها

وقتی که می‌گویند بدیمنی، بداهنگی 

وقتی تمام شهر را یک باره میگردی 

درحسرت یک جوصداقت یا که یکرنگی 

وقتی که حتی خم به ابرویت نمیاری 

راه خودت رامیروی با آنکه میلنگی 

یعنی که داری باوجود این همه آزار 

بامشکلات خویش مثل مرد میجنگی 


بعداز اتفاقی که تو هماهنگی خونه اومدن افتاد تقریبا دارم باو رمی کنم خیلی بی عرضه ترازاونی هستم که فکرمیکردم دلم میگیره. دلم میخواد اون چیزی که ایده آله خودمه اون چیزی که همیشه دوست داشتم بشم یاحداقل به اون آدم نزدیک بشم ولی مدام دارم دورودورتر میشم گاهی وقتا دلم واسه احمد میسوزه که گیرمن افتاده و باید دست وپا بزنه واسه همه چیز دلم میسوزه واسه همه لحظه هایی که میسوزه واسه مادرپدری که ذوق عروس کردن دخترشونو دارن. مادرم خیلی استرس گرفتن مراسم وجهیز داره ومیخواد سنگ تموم بذاره من ناراحت میشم ازاینکه آدمای اطرافم به زحمت بیفتن ازاینکه بابام بایدپول جورکنه مادرم باید بره بچرخه احمد باید مدام بفکر پول باشه بفکر شادکردن من کم نذاشتن برای من دلم میخواست آزارم بکسی نرسه مایه آرامش باشم ولی متاسفانه نیستم مادرم همیشه از شیش و هشت بودن چهرم ازبچگی بهم مینالید الان هم این حالت ادامه‌ داره من دلم برای تمام آدمای اطرافم میسوزه که گیرمن افتادن دلم پرواز میخواد به یه سرزمین دیگه با یه نوع ارتباطی دیگه جایی که فکرمنفی نباشه جایی که غصه ای نباشه حالت ناراحت کردن وناراحت شدن نباشه.، توقع نباشه، جورکردن پول نباشه هیچ چیز که حال آدم بدکنه نباشه من دلم یه سرزمین میخواد بایه نوع زندگي جدید منی که دلم هیچ وقت دنیا و پول و رفاه نمی‌خواست چرا الان ناخواسته اینقد به احمد سخت میگیرم اینقد ب مادرم گیر میدم اینقذازپدرم توقع دارم چراا چرا این روزا فائزه اینجوری شده خدایا روزگارم جوری نیست که بگم من کمبود دارم نه خداروشکر که احمد روزبه روز بیشتر دوست دارم روز به روز ازاینکه اخلاقش دارم بیشتر میفهمم اینکه دارم بیشتر میشناسمش حالمو خوب میکنه اینکه فکرمنفی کمتربرام پیش میاد خیلی حالم خوب میشه ولی خدا چرا من اونی نیستم که دلم میخواست باشم چرا اینقد روحم درعذابه مگه کی ازمن ناراحته مگه من چقد احمد وعذاب میدم که تو خواب اینگار یکی همش سفارش اذیت نکردن اونو میکنه بهم چرایادم نمیمونه چی میگه چرا اینقد اذیتم چرا حس اشباع نکردنش دارم کاش چشمامو می‌بستم وکل دنیارو باچشمای بسته دور میزدم 


باران برای من دیگر بوی تازگی نمی دهد بووی زندگی نمیدهد بعد ازرفتن تو باران زیبایی خودش را برای من هم شست وبرد روزرفتن تو بارانی شدید می بارید ،شدت بارش باران کارها را برای رفتنت سرعت بخشید چه کسی در کجا منتظرت ایستاده بود که تمام اهل زمین برای سپردن تن بی جانت در دل خاک می دویدند تورفتی وبعد از رفتنت ویرانه شد خانه ای که مهرتو ،صدای نفسهای اهنگین تو برایمان جان نواز بود من هنوز نرفته دلتنگ دیدن لبخندت شدم ،برای دلتنگیه من جزصلوات و قرآن و نماز راه گریزی

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پارتی درب پارکینگی فروش حضوری و اینترنتی موبایل شما بیا